فائزون|گزارشی از حضور و نقش نیروهای سیستان و بلوچستان در ستاد جنگ‌های نامنظم در جبهة اهواز

گزارشی از حضور و نقش نیروهای سیستان و بلوچستان در ستاد جنگ‌های نامنظم در جبهة اهواز

فائزون گزارشی از حضور و نقش نیروهای سیستان و بلوچستان در ستاد جنگ‌های نامنظم در جبهة اهواز را منتشر کرد.

کدخبر : 34467 | تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۲۱|۱۰:۱۰

حضور در ستاد جنگ‌های نامنظم در جبهة اهواز

در تاریخ 12 خرداد 1360 پس از تبلیغات در نماز جمعة زاهدان، تعداد 25 نفر از نیروهای داوطلب مردمی از شهرستان‌های زابل و زاهدان ثبت‌نام نمودند و به فرماندهی احسان پارسی، اولین گروه نیروهای مردمی، عازم خوزستان شدند و در ستاد جنگ‌های نامنظم، تحت فرماندهی شهید دکتر مصطفی چمران سازمان‌دهی و به‌کارگیری شدند که اسامی آنان عبارت‌است از:

شهید احسان پارسی؛ 2- محمدحسن پارسی(پدر احسان)؛ 3- سید احمد فاطمی؛ 4- سید عباس علوی؛ 5- سیدعلی حسینی؛ 6- محمد کیخاY 7- عباس‌علی کیخا؛ 8- علی کیخا؛ 9- علی‌رضا نصیری؛ 10- شهید احمدرضا نصیری؛ 11-جواد عاقلی؛ 12- گمرکی؛ 13- حبیب قورزایی؛ 14- حسین صیاد اربابی (کمیلی)؛ 15- شهید محمود سالارپور؛ 16- شهید ولی بزمیان؛ 17-گلزاری؛ 18- مرحوم مسعود غزنوی؛ 19- قاسم سنچولی؛ 20- شهید کرمی؛ 21- محمد‌علی قهری؛ 22- سعید بکتاشیان؛ 23- حسین چهکندی؛ 24- علی مرادی؛ 25- مجید خرائی.

علی کیخا [1]از پیش‌کسوتان هشت ‌سال دفاع مقدس که افتخار بیش از شصت‌وپنج ماه رشادت در مناطق جنگی را در کارنامۀ خود دارد، درخصوص چگونگی اعزام گروه شهید احسان پارسی می‌گوید:

«در 12 خرداد 1360 خطیب نماز جمعه، حضرت حجت‌الاسلام عبادی اعلام کرد: هر کس آمادگی رفتن به جبهه را دارد تا همراه دکتر چمران با دشمن بجنگد، بعد از نماز، به آقای احسان پارسی که از چریک‌های چمران است مراجعه کند و ثبت‌نام نماید. بنده که به دنبال چنین فرصتی بودم، بلافاصله مراجعه کردم. پسرعمو و پسرخاله‌ام هم ثبت‌نام کردند و 25 نفر پس از تشکیل پرونده و ثبت‌نام در مسجد جامع زاهدان در 12 خرداد 1360 با یک دستگاه مینی‌بوس، با بدرقة گرم خانواده‌ها و مردم زاهدان به سمت اهواز حرکت کردیم. پس از 40 ساعت طی مسیر و با گذشتن از استان‌های کرمان و فارس، به استان خوزستان و شهرستان اهواز رسیدیم. آقای احسان پارسی که از نیروهای بومی زاهدان بود ما را به ستاد جنگ‌های نامنظم دکتر چمران برد. شهر اهواز به‌طور شبانه‌روزی مورد حملة هواپیماها و گلوله‌های توپ‌خانة عراقی‌ها بود. ما حدود یک هفته در اهواز ماندیم» (مصاحبه 
با کیخا، 1396).

ورود گروه 25 نفره چمران به اهوازدرنیمه اول خرداد 1360

جانباز، محمدعلی قهری معروف به عالی‌جناب از پیش‌کسوتان جهاد و شهادت که ماه‌های متوالی در هشت‌ سال دفاع مقدس حضور داشت، برای اولین‌بار با گروه شهید احسان پارسی از استان سیستان‌وبلوچستان به مناطق جنگی اعزام‌شد، او دربارة این اعزام می‌گوید:

«اوایل خردادماه سال 1360 با تعدادی از دوستان ازجمله؛ آقای حسین صیاد اربابی، شهید احمدرضا نصیری، علی‌رضا نصیری، قاسم سنچولی، آقای گلزاری و از زاهدان؛ آقای علی کیخا و تعدادی دیگر از مسجد جامع زاهدان، به همراه آقای احسان پارسی، حدود بیست‌وپنج نفر، عازم منطقة اهوازشدیم. در پایگاه محل استقرار ما جناب مهندس مهدی چمران که در شورای شهر تهران می‌باشند به‌عنوانِ مسئول ستاد جنگ‌های نامنظم بودند.

علی‌رضا نصیری خراسانی متولد 1344 ورودی سال 1360 به سپاه، از نیروهای نسل اول سپاه در زابل است. ایشان نیز از افرادی است که به همراه برادر شهیدش احمدرضا نصیری خراسانی و جانباز محمدعلی قهری با گروه شهید احسان پارسی عازم مناطق جنگی خوزستان شده بود. ایشان درخصوص چگونگی اعزام خود و گروه شهید احسان پارسی می‌گوید:

«اولین اعزام ما نیمة اول سال 1360 بود، که با عنوان جنگ‌های نامنظم شهید تحت فرماندهی دکترمصطفی چمران شکل گرفت، در خرداد سال 1360 در مراسم نماز جمعة زاهدان، فراخوان عمومی داده بودند؛ کسانی که تمایل دارند، در جنگ‌های نامنظم شهید چمران اعزام شوند به آقای احسان پارسی مراجعه کنند. همین خبر را به زابل هم اطلاع‌رسانی کرده بودند. ما بعداز شنیدن خبر به زاهدان آمدیم و تقریباً یک گروه 23 نفری از بچه‌های شهر زاهدان و زابل را تشکیل دادیم. از آن گروه می‌توانم به آقای محمدعلی قهری و آقای علی کیخا اشاره‌کنم. من هم به‌اتفاق برادرم شهید احمدرضا که در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید، به زاهدان رفتیم و از آنجا به‌اتفاق دوستان، عازم مناطق جنگی شدیم. هنگامی‌که گروه شهید پارسی وارد منطقة خوزستان و اهواز می‌شوند، دشمن بخش وسیعی از خاک زرخیز خوزستان را اشغال نموده بود و تا 15 کیلومتری شهر اهواز پیش‌روی کرده و سپس مستقرشده بود. به دلیل استقرار دشمن در نزدیکی شهر اهواز، مناطق شهر و راه‌های مواصلاتی منتهی به شهر در دید و تیررس توپ‌خانه و ادوات سنگین دشمن قرار داشت و ترددها گاهی با گلوله‌باران جاده‌ها مواجه می‌شد. آن زمان دشمن تقریباً 15 کیلومتری اهواز بود و مرتب شهر اهواز را با توپ‌های سنگین گلوله‌باران می‌کرد، ما از مسیر بندر دیلم و ماهشهر وارد اهواز شدیم.

آن زمان حضرت آقا (رهبر معظم انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای) خودشان در استانداری اهواز مستقر بودند. وقتی ما وارد مجموعة استانداری شدیم، در آن مجموعه افراد زیادی حضور نداشتند و چند نفر محدود بودند؛ ازجمله خود حضرت آقا، خیلی از کارها را نظارت و مدیریت می‌کردند. حضرت آقا در آن‌زمان به‌عنوان نمایندة امام در شورای عالی دفاع بود و در استانداری مستقر بودند. توفیق دیدار حضرت آقا در آنجا برای اولین‌بار نصیب شد» (مصاحبه با نصیری، 1395).

آموزش

باتوجه به شرایط جبهه، این شهر زیر آتش توپ‌خانة نیروهای بعثی عراق قرار داشت. گروه 25 نفری اعزامی از استان سیستان‌وبلوچستان همراه با نیروهای داوطلب مردمی از سایر استان‌ها، آموزش‌های اولیة سلاح‌شناسی را زیر نظر مربیان متخصص آغاز کردند و به‌دلیل انگیزه و علاقة زیاد برای اعزام به خط مقدم خیلی زود، باز و بست سلاح‌ها را یاد گرفتند. پس از چند روز به‌منظورِ آموزش تکمیلی و اجرای تمرینات و تاکتیک‌های نظامی، عازم پادگانی به نام پادگان درب خزینة شهر شوشتر شدند که بعدها به پادگان امام حسین(ع) تغییر نام داده شد. در این پادگان که در نزدیکی شوشتر و رود کارون قرار داشت، دو هفته آموزش انواع سلاح‌های سبک و نیمه‌سنگین و تاکتیک‌های نظامی و چریکی را زیر‌نظر مجرب‌ترین مربیان تکاور ستاد جنگ‌های نامنظم فراگرفتند و پس از پایان دورة فشردة آموزشی در سخت‌ترین شرایط آب‌ و هوایی، مشتاقانه چشم‌انتظار اعزام به خطوط مقدم جبهه بودند.

علی کیخا که به‌همراه گروه از ابتدای حرکت تا پایان آموزش حضورداشت، درخصوص چگونگی گذراندن آموزش نظامی گروه شهید احسان پارسی و اعزام به خط مقدم از شهرستان اهواز می‌گوید:

«آموزش‌های مقدماتی سلاح‌شناسی را یاد گرفتیم و برای تمرین‌های تخصصی به پادگان درب خزینه در شهرستان شوشتر در نزدیکی اهواز رفتیم. در آنجا به مدت دو هفته زیر نظر مربیان متخصص گروه ستاد جنگ‌های نامنظم دکتر چمران، سخت‌ترین آموزش‌های نظامی و چریکی را فراگرفتیم و پس‌ازآن برای حضور در خط مقدم جبهه به اهواز برگشتیم».

نیروهای گروه 25 نفری شهید احسان پارسی، آموزش کافی رزم و اعزام به جبهه را ندیده بودند. این گروه به‌اتفاق سایر افراد برای گذراندن دورة رزم و آموزش نظامی به شهرستان شوشتر اعزام شدند و آموزش فشرده و سختی را طی کردند.

محمدعلی قهری که همراه گروه 25 نفری شهید احسان پارسی در این آموزش شرکت کرد می‌گوید:

«گروه ما را برای گذراندن دورة آموزش نظامی به شهرستان شوشتر بردند، محلی بود به نام درب خزینه، ما وارد آنجا شدیم، نیروهای کلاه‌سبزی که با چمران در عملیات کردستان شرکت داشتند، حدود سه‌ هفته، آموزش‌های سختی به گروه دادند و بعد از اتمام آموزش نظامی به اهواز رفتیم و در آنجا مستقر شدیم» (مصاحبه با قهری، 1395).

یکی از ستادهایی که از ابتدای جنگ فعال بود و نیروهای اعزامی را به‌کارگیری می‌نمود، ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران بود که ستاد اصلی آن در استانداری خوزستان قرار داشت. نیروهایی که به این ستاد اعزام می‌شدند، ابتدا مورد ارزیابی قرار می‌گرفتند و پس از ارزیابی برای آن‌ها تصمیم‌گیری می‌شد. آن‌دسته از نیروهایی که به‌اندازة کافی آموزش‌ دیده بودند و می‌توانستند در رزم شرکت نمایند، به خط اعزام می‌شدند، اما نیروهایی که آموزش کافی برای اعزام به خط و رویارویی با دشمن را ندیده بودند، باید برای ایجاد آمادگی رزم به آموزش نظامی اعزام می‌شدند.

گروه اعزامی از استان سیستان‌وبلوچستان به فرماندهی شهید احسان پارسی پس از ورود به شهر اهواز، به ستاد جنگ‌های نامنظم چمران منتقل شدند و مورد ارزیابی قرار گرفتند. ازآنجایی‌که این نیروها آموزش‌های نظامی متناسب با جنگ را طی نکرده بودند، پس از توقف چند روزه در اهواز و ستاد جنگ‌های نامنظم، به‌منظورِ سپری نمودن دورة آموزش نظامی به شهرستان شوشتر اعزام شدند.

در آن زمان هنوز پادگان‌های آموزشی سپاه راه‌اندازی نشده بودند، لذا نیروهای مردمی با هماهنگی و مسئولیت ارتش، در پادگان‌های ارتش مستقر بودند و یا توسط مربی‌های ارتشی در مکان‌های پیش‌بینی‌شده و توسط سپاه یا مسئولین وقت آموزش می‌دیدند.

دوره‌های آموزش برگزارشده بسیار سخت و فشرده بود به‌طوری‌که بعضی از نیروها طاقت و تحمل گذراندن آن را نداشته و قبل از اتمام دوره مجبور به ترک دوره می‌شدند. علی‌رضا نصیری خراسانی از افراد گروهِ شهید احسان پارسی، از چگونگی ورود به پادگان آموزشی شهرستان شوشتر و مراحل آن می‌گوید:

«بعد از چند روزی که در اهواز بودیم، ما را به منطقة شوشتر منتقل کردند. فکر کنم یک پادگان قدیمی، مربوط به ادارة آب بود، اگر اشتباه نکنم درب خزینه به آن می‌گفتند... . ما در آنجا زیر نظر تکاوران ارتش، دورة بسیار فشرده و سختی را گذراندیم، به‌طوری‌که تقریباً از نیروهای ارتش، نیروهای مردمی و نیروی هوایی بودند. بعضی‌ها دوره را ترک کردند. نزدیک به یک ماه آموزش دیدیم. آموزش‌ها تقریباً فشرده بود و همه‌چیز را در برمی‌گرفت. یک پکیج کامل از آموزش نظامی بود» (مصاحبه با نصیری، 1395).

اشتیاق فراوان گروه شهید پارسی برای اعزام به خط مقدم و شرکت در دفاع از میهن اسلامی در مقابل متجاوز، باعث شد که باتوجه به طی کردن هزاران کیلومتر مسافت از مرز شرقی و رسیدن به مناطق جنگی، دورة بسیار سخت و فشردة آموزشی در شهرستان شوشتر را با موفقیت سپری کنند و سختی‌های آن را تحمل نمایند.

دورة آموزش نظامی که به پایان رسید، دستة شهید احسان پارسی آموزش را با موفقیت طی کرده بودند. پس از اتمام آموزش، نیروها به اهواز منتقل شدند. پس از سپری کردن چند روز برابر دستور، نیروها می‌بایست به خط اعزام می‌شدند. با اعلام اعزام به خط، گروه با شور و شعف زیاد آمادة رفتن به منطقة کرخه شدند.

خطوط پدافندی شرطاق و کوهه

نیروها دوباره به اهواز آمدند و طبق دستور دکتر چمران، فرمانده ستاد جنگ‌های نامنظم، همة نیروهای آموزش‌دیده برای اعزام به خطوط مقدم جبهه‌های اطراف اهواز تقسیم شدند و گروه 25 نفرة سیستان‌وبلوچستان به جبهة چارطاق، طراح، عباسیه و کوهه اعزام شدند. این جبهه از سمت راست، منتهی به رودخانة کرخة کور و از سمت چپ به دشت بود و تعدادی از نیروهای ارتشی لشکر 92 زرهی ارتش در آنجا مستقر بودند.

عمدة مأموریت‌های نیروهای ستاد جنگ‌های نامنظم، ازجمله این گروه 25 نفره، اجرای عملیات چریکی به‌منظورِ گرفتن تلفات و ایجاد رعب و وحشت در دل دشمن بود که بیشتر در نیمه‌های شب انجام می‌شد. مأموریت بعدی نیروهای اعزامی، استقرار در خطوط پدافندی و جلوگیری از ادامة پیش‌روی و اشغالگری دشمن به سمت شهرستان اهواز بود.

علی کیخا در این‌باره می‌گوید:

  • از چند روز استراحت به جبهة چهارشرطاق اعزام شدیم. جبهة چهار شرطاق کمی ساکت بود. نخست برای شناسایی منطقه، به‌همراه فرمانده گشت زدیم و کاملاً با وضعیت دشمن و منطقه آشنا شدیم. پس از چند روز، خبر شهادت فرمانده عزیز و دلاورمان، شهید دکتر مصطفی چمران به ما رسید که ما را در غم و اندوه فرو برد. بسیاربه ما سخت گذشت. تعدادی از ما برای تشییع جنازة این سردار رشید اسلام، به اهواز رفتیم و دوباره به همان جبهه و خط مقدم برگشتیم. در آن منطقه، وضعیت نیروهای خودی خیلی مناسب نبود. علاوه بر نیروهای ستاد جنگ‌های نامنظم که تعداد کمی بودیم، تعدادی هم از نیروهای ارتش در آنجا مستقر بودند. کار نیروهای ستاد جنگ‌های نامنظم این بود که روزها برای شناسایی و شب‌ها برای ضربه زدن به دشمن می‌رفتند. با یک شبیخون سازمان نیروهای دشمن را به‌هم می‌زدیم و به خط خودمان برمی‌گشتیم و آن‌ها تا صبح از ترس، بدون هدف با انواع سلاح‌ها تیراندازی می‌کردند و هدف ما از این کار ضربه به روحیه و امکانات و تجهیزات دشمن بود» (مصاحبه با کیخا، 1396).

علی‌رضا نصیری خراسانی که همراه این گروه سختیِ راه و آموزش را به‌جان خریده، درخصوص چگونگی اعزام به خط مقدّم از شهرستان اهواز می‌گوید:

«بعد از پایان آموزش نظامی در شهر شوشتر، به اهواز منتقل شدیم و از آنجا به‌اتفاق گروه، ما را به رودخانة کرخه منتقل کردند. به روستایی به نامِ چارطاق یا شارطاق رفتیم. خط اول در اختیار بچه‌های ارتش بود یعنی تقریباً به فاصلة 500 -600 متر تا یک کیلومتر جلوتر از ما، بچه‌های ارتش در خط اول مستقر بود. ما در خط دوم در خانه‌های روستایی بودیم. بعضی شب‌ها به خطوط عراق نفوذ می‌کردیم، کمین و کارهای ایذایی انجام می‌دادیم، به‌علت کم بودن نیرو، اجازة درگیری و عملیات مستقیم نداشتیم. نیروهای ارتش هم به خاطر کمبود امکانات و همچنین مدیریت نادرست و تفرقه‌انگیز بنی‌صدر، فعالیت چندانی نداشتند» (مصاحبه با نصیری، 1395).

خطوط پدافندی حمیدیه و کرخه کور:

علی کیخا می‌گوید: در تاریخ 30 مرداد 1360 دو نفر از بچه‌های زاهدان؛ خودم و سید احمد فاطمی، همراه با سه نفر دیگر از بچه‌های کاشان، یک قبضه تفنگ 106 را تحویل گرفتیم و به جبهة طراح اعزام شدیم. پس از چند روز که در آن خط بودیم، خبر شهادت رجایی و هیئت دولت او را در تاریخ 8  شهریور1360 از رادیو شنیدیم، که همة رزمندگان عزای عمومی اعلام کردند. فرمانده خط که از این حرکت ضدانقلاب، سخت ناراحت بود به نیروها آماده‌باش زد و پس از هماهنگی با ستاد جنگ‌های نامنظم، هم‌زمان با چند جبهة دیگر، عملیاتی علیه نیروهای عراقی آغاز شد و به‌ترتیب؛ اول جبهة طراح و بعد تپه‌های الله‌اکبر و هویزه، عملیات خود را شروع کردند. منطقه‌ای که بچه‌های ستاد جنگ‌های نامنظم حضور داشتند بعد از شهر حمیدیه بهنام کرخة کور بود.

 
   

علی کیخا می گوید: روز 2 آبان 1360 ما را به جبهة دهلاویه، محل شهادت دکتر چمران، فرمانده دلاورمان اعزام کردند. یک روز در شهر سوسنگرد، نرسیده به دهلاویه ماندیم و از شهر بازدید کردیم. این شهر براثر اصابت گلوله‌های دشمن از بین رفته بود و چندین تانک دشمن که در روزهای اول جنگ این شهر را به اشغال خود درآورده بودند و توسط رزمندگان اسلام منهدم شدند به‌جامانده بودند. رودخانة کرخه از کنار این شهر می‌گذشت. روز بعد به دهلاویه رفتیم، وقتی به خط مقدم رسیدیم، تجهیزات خود را داخل سنگرها گذاشتیم و مستقر شدیم. این روز مصادف با اول محرم بود، که شب از رادیو ایران اعلام شد همه ساعت 9 شب بر پشت‌بام‌ها رفته و تکبیر الله‌اکبر بگویند. ساعت 9 شب شد و من به سنگر نگهبانی رفتم و با یک رگبار اسلحه به سمت عراقی‌ها، با همة رزمندگان هم‌زمان شروع کردیم به گفتن الله‌اکبر. تا نیم ساعت طول کشید. عراقی‌ها از شنیدن صدای الله‌اکبر رزمندگان اسلام به وحشت افتاده بودند و فکر کردند عملیات شده که بلافاصله تمام منطقه را به گلوله‌های توپ و خمپاره بستند که در آن شب وقتی گلوله‌های خمپاره و توپ به سنگرها می‌خورد من داخل سنگر نگهبانی بودم و دوستانم در سنگر تجمعی. به‌علت شدت اصابت گلوله‌ها به سنگر نگهبانی، موج انفجار زمین را به لرزه درآورده بود؛ ولی من همچنان الله‌اکبر می‌گفتم. همرزمانم مرا صدا می‌زدند ولی من صدای آن‌ها را نمی‌شنیدم چون صدای انفجار زیاد بود و فقط آن‌ها با شنیدن صدای الله‌اکبر من می‌دانستند که هنوز زنده‌ام. یکی از همرزمانم به داخل سنگر آمد و گفت: «به سنگر تجمعی برویم و باهم باشیم». او رفت و من هم 5 دقیقه بعد رفتم، اما منطقة از بوی باروت و گردوخاک تیره‌وتار شده بود، طوری‌که وقتی عراقی‌ها منوّر می‌زدند بازهم یکدیگر را نمی‌دیدیم. نوبت نگهبانی دو نفر دیگر از رزمندگان بود که به داخل سنگر نگهبانی رفتند که پس از مدتی یکی از آن‌ها ترکش خورد و به سنگر تجمعی برگشت و چون جراحتش عمیق نبود مجدداً به داخل سنگر نگهبانی رفت. عراقی‌ها تا صبح منطقه را زیر گلوله‌های خود گرفته بودند. صبح یکی دیگر از رزمندگان که در گروه ما بود ترکش خورد و همراه با آن رزمنده‌ای که شب قبل ترکش‌خورده بود به بیمارستان رفتند و پس از درمان دوباره برگشتند. خلاصه هربار می‌خواستیم عراقی‌ها را به وحشت بیندازیم، تکبیر رزمندگان موجب مصرف چندین انبار مهمات دشمن می‌شد. منطقه را زیر آتش گلوله‌های خود قرار می‌دادند و این روش را رزمندگان برای خود یک پیروزی می‌دانستند که خطوط پدافندی دشمن را آرام نمی‌گذاشتند. بدون اینکه عملیاتی انجام شود مهمات آن‌ها مصرف می‌شد.خطوط پدافندی دهلاویه

روز 13 آبان 1360 درحالی‌که دشمن مزدور، خمپارة دودزا می‌زد تا گرای سنگرهای رزمندگان اسلام را زیر آتش بگیرد، همرزمانم برای گذاشتن چای و من برای تجدید وضو به بیرون سنگر رفتیم. در حال برگشت به سنگر اناری را برداشتم و در حال خوردن انار بودم که یکی از همرزمانم به نام آقای قاسم سقایان به شوخی گفت: تو که همش بخور... . ایشان هم درحال شکستن چوب برای درست کردن چای بود. در حین صحبت ما، خمپاره‌ای در حدود ده متری ما به زمین خورد و گلوله‌های دشمن شروع شد. من و یکی دیگر از همرزمانم به داخل سنگر رفتیم و به دیگران هم گفتیم به داخل سنگر بیایند، به‌جز نگهبان. چند لحظه‌ای که گذشت صدای الله‌اکبر یکی از رزمندگان به نام عزت‌الله سبزی‌بند که اهل شیراز بود را شنیدیم، یکی دیگر از همرزمانم به نام آقای جواد رجایی که اهل مشهد هم بیرون سنگر الله‌اکبر می‌گفت؛ وقتی به او رسیدم دیدم یک خمپاره به یک متری آن‌ها اصابت کرده و برادر رزمندة ما، قاسم سقایان که او هم اهل مشهد بود به شهادت رسیده بود و همرزم دیگرمان عزت‌الله سبزی‌بند به‌شدت مجروح شده بود. رزمندة دیگری هم به نام کاظم که نام فامیلش را فراموش کرده‌ام و اهل شیراز بود، مجروح شده بود ولی عمیق نبود. فریاد می‌زدیم آمبولانس بیاید و مجروحان را به داخل سنگر بردیم. مجروحان الله‌اکبر می‌گفتند و شهادتین را بر زبان جاری می‌کردند. ما هم جای زخم آن‌ها را می‌بستیم. وقتی آمبولانس آمد آن‌ها را فرستادیم بیمارستان و یکی از هم‌سنگران (آقای رجایی) با آن‌ها رفت تا هم جنازة شهید را به مشهد بفرستد و هم مجروحان را سروسامان دهد. آن روز برایمان خیلی سخت گذشت. از یک گروه 7 نفره یک نفر شهید،2 نفر مجروح داده بودیم. یک نفر نیز همراه آنان به بیمارستان رفته بود. ما سه نفر ماندیم؛ من و جواد عاقلی و سید حسن جعفری که کارمان شده بود گریه برای دوستمان قاسم که به شهادت رسیده بود.

خاطرة جالبی از شهید قاسم بگویم: ایشان هرگز وضو و نماز شبشان ترک نمی‌شد و همیشه قرآن و دعا می‌خواند و از خدا طلب شهادت می‌کرد و جزو اولیاء خدا بود. او که قبل از شهادت مجروح شده بود، یک روز قبل از شهادتش به همر‌زمان سرمی‌زد و از آن‌ها طلب حلالیت می‌کرد، گویا به او الهام شده بود که به شهادت می‌رسد؛ البتّه قبل از شهادتش او و 2 نفر دیگر ازجمله آقای سبز‌ی‌بند برای خودشان سنگر 3 نفره‌ای درست کرده بودند و ما هم به شوخی می‌گفتیم آقایان زودتر بروند داخل سنگر خودشان جای ما باز شود. آقای سبز‌ی‌بند می‌گفت به شما قول می‌دهیم خیلی زود جای شما را بازکنیم که پس از درست شدن سنگرشان به آنجا رفتند، ولی شهید قاسم همچنان در فکر بود و حتی از بعضی افراد که مبلغی قرض گرفته بود، پرداخت کرد و با خدا راز و نیاز می‌کرد. دلش گرفته بود و به اصرار کمی غذا می‌خورد. به او گفتم چرا این‌قدر در فکری؟ چیزی نگفت و فقط قرآن و دعا و نماز می‌خواند و کار می‌کرد و نگهبانی می‌داد. ک

عملیات شهیدان رجایی و باهنر در جبهه حمیدیه کرخه کور

به‌پاس نام و یاد شهادت رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر شهید در هشتم شهریور 1360 این عملیات، که در بامداد دهم شهریورماه 1360 رخ داد، شهید رجایی و باهنر نامیده شد. عملیات از سه محور در منطقة حمیدیه– کرخة کور آغاز شد. در محور سمت راست (غرب) نیروهای سپاه و در محورهای میانی و چپ به ترتیب نیروهای ارتش و ستاد جنگ‌های نامنظم وارد عمل شدند.

رزمندگان در تاریکی شب و غفلت دشمن تا پنجاه متری خاک‌ریزهای دشمن جلو رفته بودند. با دستور آغاز حمله در ساعت 4:40 بامداد، در یک پیش‌روی هماهنگ، توانستند تا ساعت 5:15 دقیقه، خاک‌ریزهای دشمن را در منطقة کرخة کور تصرف کنند. در برخی محورها دشمن مقاومت می‌کرد. این مقاومت تا ساعت 5:20 درهم‌شکسته شد و قوای دشمن تا جنوب کرخة کور عقب رانده شدند. در این عملیات تعدادی از نیروهای گروه 25 نفری اعزامی از سیستان‌وبلوچستان به نام‌های؛ سید احمد فاطمی فرمانده قبضة توپ 106 م.م و علی کیخا کمک‌قبضة توپ 106 م.م و آر.پی.‌جی‌زن، رمضان گمرکی تک‌تیرانداز و جواد عاقلی کمک‌تیربارچی حضور داشتند. میرزایی عباس اطلس عملیات های لشکر 41 ثار الله در 8 سال دفاع مقدس ،انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس ،1395ص32

علی کیخا می‌گوید:

 
   

صبح عملیات در اولین دقایق، پس از شکستن خط اول دشمن که در محور نیروهای ستاد جنگ‌های نامنظم کمترین مقاومت را داشتند، بلافاصله به خط دوم دشمن رسیدیم و تعدادی از نیروهای دشمن را که با لباسِ ‌زیر و راحتی داخل سنگرها و زیر تانک‌ها خواب بودند اسیر کردیم و چندین تانک، خودرو و مقداری مهمات و تجهیزات دشمن را به غنیمت گرفتیم و اسیران عراقی را به پشت خط انتقال دادیم. چند روز آنجا در مقابل پاتک‌های دشمن مقاومت کردیم و با دفع پاتک‌های دشمن پس از چند روز خط تثبیت شد. این عملیات در روزهای گرم و سوزان تابستان استان خوزستان اجرا شد.

حضور گروه 17 نفرة اعزامی از سیستان‌وبلوچستان در جبهة حمیدیه– کرخة نور

گروه اعزامی از کرمان به فرماندهی آقای حاتم نارویی در اواخر شهریورماه سال 1360 به دلیل نزدیک بودن عملیات ثامن‌الائمه(ع) و عملیات طریق‌القدس (فتح بستان) به دسته‌های متعدد تقسیم و به جبهه‌های متفاوت فرستاده شدند و تعدادی از این نیروها در این دو عملیات شرکت نمودند. از گردان اعزامی به شهر اهواز، نزدیک به یک دسته، جدا شده و به جبهة کرخة نور اعزام شدند تا در آنجا مستقر گردند و به دفاع در برابر دشمن بعثی بپردازد.

برادر، سلطان علوی، دربارة چگونگی اعزام خود به زاهدان، برگزاری دوره‌های آموزشی در زاهدان و کرمان و همچنین اعزام به شهر اهواز و استقرار در جبهة کرخة نور می‌گوید:

«اولین‌بار در سال 1360 به‌عنوان بسیجی به جبهه اعزام شدم. ابتدا در پادگان آموزشی زاهدان آموزش دیدیم، آن‌زمان من کلاس سوم راهنمایی بودم و به‌اتفاق برادران محمود دولتی‌مقدم و جعفر دولتی‌مقدم، محمدحسین پودینه، موسی پودینه، حسین پودینه، عباس‌علی کیانی، غلامعلی فیروزی جهانتیغ و آقای غلام‌رضا زریافتی، به‌اضافة نیروهای زاهدان، مثل شهید غدیر شیخ‌ویسی، شهید چاری علی‌آبادی، از زاهدان به کرمان رفتیم. از آنجا ما را با قطار به اهواز- به‌نظرم پادگان گلف اهواز- بردند. پیش از اعزام در پادگان آموزشی زاهدان، جنب سپاه سلمان فعلی، به مدت یک‌ماه آموزش دیده بودیم، درکرمان هم حدود ده-پانزده روزی دورة تکمیلی را به ما آموزش دادند و از کرمان به جبهه اعزام شدیم. فرمانده کل گروه ما از کرمان، آقای حاتم نارویی بود که بعدها ایشان استاندار سیستان‌وبلوچستان شد. استعداد ما از کرمان سیصدوشصت تا چهارصد نفر بود. این تعداد را در اهواز تقسیم کردند و عده‌ای را به کرخة کور فرستادند و تعدادی را هم -به‌نظرم- به تپه‌های دشت عباس و حوالی آن فرستادند. به سه، چهار یا پنج‌جا ما را تقسیم کردند. از اهواز به دزفول رفتیم و دوازده نفرمان در خط کرخة نور، در بسیج عشایری و لشکر 21 حمزة ارتش که سرگرد صیاد شیرازی فرمانده آن بود مستقر شدیم. فرمانده ما در خط کرخة نور، آقای عبدالحسین خضریان از اهالی همان دزفول و استان خوزستان بود. با شروع عملیات آزادسازی بستان، آقای خضریان چند نفر از ما را با خودش همراه کرد. ایشان برای عملیات بستان، نیروها را جمع‌آوری و گردانی را سازمان‌دهی کرده بود و از هرجایی چند نفر را آورده بود؛ از محور و خط ما هم دو-سه ‌نفری را انتخاب کردند و فرمانده گردان هم آقای خضریان بود ما در عملیات آزادسازی بستان شرکت کردیم و از عملیات طریق‌القدس که بازگشتیم، سه‌ماه گذشته بود که به زابل مراجعت کردیم» (مصاحبه با علوی، 1395).

مهندس علیرضا سرگلزایی درخصوصِ چگونگی گروه اعزامی از زاهدان می‌گوید:

«شهریورماه سال 1360 بود که از زاهدان به کرمان اعزام شدیم. آقای حاتم نارویی به‌عنوانِ فرمانده ما معرفی شد. از راه‌آهن کرمان با قطار به اهواز رفتیم. آن‌زمان گردان و دسته وجود نداشت، فقط گروه‌بندی شده بودیم و هرچند نفر در یک گروه قرار داشتیم، ولی کل 


انتهای پیام/

 

 

 

 
   

 

 

 

 

ارسال نظر






captcha
ارسال